کتاب دونده هزارتو – جلد ۱ – دونده هزارتو
توماس در آسانسور از خواب بیدار می شود و می فهمد هیچ چیز جز اسمش را به یاد ندارد. پسرهای غریبه که او را دوره کردهاند… ترسیده و گیج در میان فراموش کنندگان.
اما این ها مهم نیست چون بهزودی باید برای حفظ زندگی خودش و بیشه نشینها در هزارتویی پر از حیوان-ماشین های درنده بدود. او به سرعت می فهمد که همهی پسرها با آسانسور وارد بیشه شدند و هر ماه با ورود یه پسر دیگه یکی به جمعشون اضافه می شود.همه از یاد بردند که چه کسی بودند و چرا به بیشه تبعید شدند.
تنها امید آنها برای خروج از این بیشه هزارتوست.
سپس دختری از راه می رسد با این پیام که:
او اخرین نفر است
برای همیشه
همه چیز تغییر خواهد کرد.
دیوار های سر به فلک کشیده حائل میان بیشه و هزارتو هستند.
درهای عظیمی که شب ها از بیشه نشین ها در برابر وحشت و درندگی گریورها محافظت می کنند دیگر بسته نمی شوند.
به امید زنده ماندن و خارج شدن از این هزارتو
به امید آزادی توماس در هزارتو می دود…
اخرین دونده ی هزارتو…