کتاب شهر گربهها
درباره کتاب:
تنگو کتابش را بیرون آورد و با صدایی واضح و قابل شنیدن شروع کرد و داستان را بهآرامی خواند و در این میان دو سه بار هم برای تجدید نفس توقف کرد. هر بار که خواندن را متوقف میکرد نگاهی به پدرش میانداخت اما هیچ واکنش متمایزی در صورت پدرش مشاهده نمیکرد. آیا از داستان لذت میبرد؟ نمیتوانست تشخیص بدهد.
پس از به پایان رساندن داستان، پدرش پرسید: «این شهر گربهها تلویزیون هم داره؟»
«داستان تو آلمان دههی سی نوشته شده. اون موقع هنوز تلویزیون نداشتن اما رادیو چرا.»
پدرش که انگار با خودش حرف میزد پرسید: «گربهها شهر رو ساختن یا آدمها قبل از اینکه گربهها برای زندگی به اونجا بیان شهر رو ساخته بودن؟»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.